ایگناسیو سر گاو را از زیر میز بیرون میکشد. آیا ایگناسیو زخمی شده؟ آیا همراه گاو میمیرد؟ آیا با سربلندی زنده است و پیروزی خود را نمایش میدهد؟ تکلیف این همه ذهنیت بیجواب مانده چه میشود؟ بلاتکلیفی و سردرگمی برای مخاطب چیزی است که در پایان بندیِ نمایش"از پانیفتادهها" جلب نظر میکند
ایگناسیو سر گاو را از زیر میز بیرون میکشد. آیا ایگناسیو زخمی شده؟ آیا همراه گاو میمیرد؟ آیا با سربلندی زنده است و پیروزی خود را نمایش میدهد؟ تکلیف این همه ذهنیت بیجواب مانده چه میشود؟ بلاتکلیفی و سردرگمی برای مخاطب چیزی است که در پایان بندیِ نمایش"از پانیفتادهها" جلب نظر میکند
افسانه نوری:
نمایش"از پانیفتاده" از یکی از داستانهای کوتاه همینگوی با عنوان"شکست ناخورده" اقتباس شده است. آن چه در وهله اول نیاز به بررسی دارد، برخورد نویسنده/کارگردان این نمایش با داستان کوتاه همینگوی به عنوان ماده خام اولیه است. داستان"شکست ناپذیر" تحت تأثیر سالهای زندگی وی در اسپانیا به عنوان خبرنگار(در دوران جنگ داخلی اسپانیا) و با تأثیر از محیط و فرهنگ اسپانیایی و سنت کهن گاوبازی شکل گرفته است. همینگوی معتقد بود که اسپانیا وطن دوم وی است و یکی از علایق شورانگیز او نمایش گاوبازی بوده که در مورد آن به تحقیق نیز پرداخت. در اثر همینگوی بخش بزرگی از داستان در زمین گاوبازی میگذرد و در آن به کاراکتر اصلی (مانوئل گارسیا) پرداخته شده است.
این دقیقاً اتفاقی است که در نمایش"از پا نیفتادهها" به طور کامل حذف شده و برای نشان دادن آن به مخاطب تنها از چند حرکت، فرم و ژست استفاده شده است. آن چه در نمایش به تصویر در میآید، میز گردی است که در صحنه پیشین به عنوان میزی در کافهای که کاراکتر اصلی در آن حضور داشت، مورد استفاده قرار گرفته است. در صحنه پایانی کاراکتر اصلی (ایگناسیو گارسیا) در لباس گاوبازی و با شنلی قرمز روی دوش، در نوری سرخ روی میز ایستاده. میز میچرخد و ژست او به گونهای است که گویی به تماشاگران سلام نظامی میدهد! در زیر پای او نوازنده گیتار نشسته، موسیقی زنده گیتار را اجرا میکند و فضایی پر دلهره برای مخاطب میسازد. با وجود این که موسیقی برای فضا سازی بسیار تلاش میکند، اما چیزی که مانع باورپذیری و درک این صحنه از طرف مخاطب می شود، تصنعی است که در رفتار کاراکتر اصلی دیده میشود و نیز میزانسنی که بر خلاف انتظار مخاطب بسیار ساکن و بی روح است. میزانسنی استوار روی یک میز که قطر آن شاید فقط یک متر باشد و به بازیگر اجازه هیچ گونه حرکتی (به جز حرکتهای از پیش تعیین شده را که همه به سمت تصنع میروند) نمیدهد.
نمایش"از پانیفتاده" اثری است که در کلیت خود میتواند مفهوم یک درام کامل را به ذهن القا کند و میتواند به عنوان نمایشی ارسطویی که آغاز و پایان و میانه دارد مورد بررسی قرار گیرد، اما آن چه به عنوان آسیب این نمایشنامه محسوب میشود(و آن را از اثری که میتوانست در حد درامی مقبول و استوار باشد به درامی متزلزل تنزل میدهد) خالی بودن نمایش از هرگونه تعلیق و کشمکش جذاب است که مخاطب را با نمایش درگیر کرده و او را وادار به پیگیری ماجرا میکند.
آن چه روایت میشود داستان گاوبازی(ایگناسیو گارسیا) است که پس از افول ستاره اقبال و شهرتش میخواهد برای بار دیگر خود را ثابت کند و به همه بقبولاند که هنوز همان ایگناسیو گارسیای سابق است. داستانی نخ نما و کهنه که هیچ سنخیتی نه با دغدغههای مخاطب تئاتر ایران دارد و نه حتی به عنوان نمایشی که مکان آن، کشوری دیگر(اسپانیا) است، میتواند ذرهای از فضای فرهنگیِ دیگری را به تماشاگر معرفی کند. صرفاً با استفاده از موسیقیای که حال و هوای اسپانیایی دارد و تقریباً در 80 درصد از زمان نمایش به صورت زنده اجرا میشود، نمیتوان مفهوم فضایی اسپانیایی را به مخاطب القا کرد. آن چه در مرحله اول برای ساختن این فضا لازم است، شناخت کافی نویسنده/کارگردان نمایش از مکان و زمانی است که درباره آن به کار پرداخته است. چیزی که به عنوان سنت و فرهنگ اسپانیا شناخته میشود، تنها موسیقی خاص اسپانیا همراه با صدای گیتار یا پوشاندن پانچو(که هیچ شباهتی به پانچویی اسپانیایی ندارد!) به نوازنده گیتار و نامیدن او به عنوان کولی، در حالی که هیچ اَکت خاصی از او سر نمیزند و تنها با نواختن موسیقی سعی در ایجاد فضایی آشنا دارد، نمیتواند به تنهایی زمینه سازِ معرفی فرهنگ یک ملت باشد، به ویژه آن که گاوبازی یکی از مهمترین مشخصههای ملی اسپانیا است که بدون شناخت کافی درباره آن نمیتوان اثری در حول و حوش آن ساخت که تمام جنبههایش را در بر گیرد.
برای مثال کافی است داستان"شکست ناخورده" همینگوی را با نمایشنامه"ازپانیفتاده" مقایسه کنیم. آن چیزی که در داستان به عنوان روح اثر وجود دارد و فضای آن را از داستانی که برای مثال در انگلستان اتفاق افتاده متمایز میکند، همان شناخت کافی نویسنده از موضوعی است که درباره آن داستان نوشته است.
نکته دیگری که در این اقتباس به چشم میخورد، تلاش رضا ثروتی برای نزدیک کردن فضای داستان به شعری از لورکا است با عنوان"در ساعت پنج عصر" که برای بسیاری از مخاطبان شعری است دیر آشنا. این تلاش برای نزدیک کردن ذهنیت داستان به ذهنیتی شاعرانه صورت گرفته، اما متأسفانه آن چه حاصل میشود، این است که تنها اسم کاراکتر اصلی از مانوئل گارسیا به ایگناسیو گارسیا تغییر کرده و ساعت پنج عصر به عنوان زمان خاصی که برای مخاطب ایجاد انتظار میکند، استفاده شده است؛ در صورتی که در پایان نمایش برخلاف ذهنیت ساخته شده در ساعت پنج عصر برگزار شدن مراسم گاوبازی هیچ تأثیری بر روند داستان ندارد. آن چه روی میدهد اتفاقی نیست که در تمام طول نمایش بر آن تأکید میشود. این که کاراکترها بر این نکته انگشت میگذارند که ساعت پنج عصر بدترین زمان برای گاوبازی است و بیشترین کشته در نمایشهای گاوبازی در این زمان وجود داشتهاند؛ و نیز ذهنیتی که از شعر لورکا در ذهن مخاطب به وجود میآید، ذرهای به پایان بندی و فضایی که در پایان نمایش اتفاق میافتد، کمکی نمیکند؛ فضایی که شاید به ایگناسیویِ ترسیدهتر و در عین حال محکمتری نیاز دارد و میزانسنهایی که در آنها تعریفی از پایان وجود داشته باشد. بر اساس آن چه از شعر لورکا در ذهن مخاطب وجود دارد، کاراکتر ایگناسیو در این صحنه میمیرد(این کاراکتر در داستان همینگوی زخمی میشود و داستان در گوشه درمانگاه در حالی که او روی تخت از حال میرود، به پایان میرسد) اما در نمایش"از پانیفتاده"، ایگناسیو سر گاو را از زیر میز بیرون میکشد. آیا ایگناسیو زخمی شده؟ آیا همراه گاو میمیرد؟ آیا با سربلندی زنده است و پیروزی خود را نمایش میدهد؟ تکلیف این همه ذهنیت بیجواب مانده چه میشود؟ بلاتکلیفی و سردرگمی برای مخاطب چیزی است که در پایان بندیِ نمایش"از پانیفتادهها" جلب نظر میکند.
نکته دیگری که در مورد اقتباس این اثر قابل ذکر است، وارد کردن دو داستان فرعی به اصل داستان شکست ناخورده است. داستان دو پیشخدمت دو قلو که در کافهای خدمت میکنند که ایگناسیو برای دیدن زوریتو به آن جا رفته است. این دو داستان فرعی کمکی به خط سیر داستان اصلی نمیکنند و تأثیر خاصی بر اتفاقات در حال رخ دادن بر صحنه ندارند. دو فرد مفلوک بر صحنه دیده میشوند که هر دو از ناحیه کمر آسیب دیدهاند. حضور این دو بر صحنه میتوانست بر رفتارهای ایگناسیو مؤثر باشد. به جز آمد و رفتی که به تعریف ماجرای آن دو و آسیب دیدگی کمرشان میگذرد و فضای صحنه را به سمت و سویی رمانتیک میبرد، این دو داستان فرعی نمیتوانند تأثیری بر رویدادهای صحنه داشته باشند؛ در حالی که نویسنده/کارگردان میتوانست با کمک این دو داستان فرعی در تصمیم گیری کاراکتر اصلی تغییر ایجاد کند و حتی بر عملکرد او در صحنه پایانی مؤثر باشد و با یادآوری یا حضور این کاراکترها نه تنها جنبه بی مصرف بودن آنها را از بین ببرد، بلکه به ابعاد دیگری از حضور ایگناسیو گارسیا در صحنه گاوبازی بپردازد که انسانی تر از ژستهای آرمانگرایانه او باشد.
صحنه نمایش از پانیفتاده صحنهای است دو سویه که به طبْع، این دو سویه بودن میزانسنها را در حد میزانسنهایی افقی نگه میدارد و اجازه استفاده از عمق و طول را به کارگردان نمیدهد. نکته جالب در انتخاب این صحنه، شباهت آن به میدان گاوبازی است که تماشاگران از دو طرف میتوانند هم نمایش بر صحنه را زیر نظر بگیرند و هم تحت تأثیر عکس العملهای یکدیگر باشند. استفاده از صحنه چهارسویه میتوانست به قوت و تأثیر این مفهوم بیفزاید.
بازیها در این نمایش تصنعی هستند، به ویژه بازی کاراکتر اصلی به سمت تصنعی میرود که همواره تلاش دارد رنگ و بویی از آرمانگرایی کاراکتر را در قالب بازی حفظ کند و همین به بازی ضربه میزند و اجازه نمیدهد بازیگر فارغ از یک بعد ویژه، شخصیت را بررسی کرده و ابعاد مختلف وجودش را به تصویر کشد.
وجود موسیقی با گیتار اسپانیایی به فضاسازی نمایش کمک میکند، اما ای کاش همان طور که در نمایش"عروسی خون" (به کارگردانی دکتر علی رفیعی) شاهد بودیم، همراه با موسیقیای که اصلیتی اسپانیایی دارد، از موسیقیای با فضای ایرانی هم استفاده میشد تا به فضا سازی شاعرانه اثر و درک آن توسط مخاطب ایرانی کمک میکرد.